عشق فانتزی

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسید آیا مى‌توانید راهى غیرتکرارى براى ابراز عشق، بیان کنید؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشیدن معنا مى‌کنند.

 

بقیه در ادامه.......... 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 14:19 توسط محمدرضا| |

این آزمون حاوی ۱۰ نشانه خطر است که به شما در شناسایی قربانیان عشق کمک می کند : …



ازمون را می توانید بر اساس رابطه ای که هم اکنون دارید و یا روابط گذشته ی خود و یا روابط تان با مردها به طور عموم پاسخ دهید . اما همه این سئوال های را با صداقت پاسخ دهید گر چه ممکن است از اینکه پیش خودتان اعتراف می کنید ، برایتان خوش آیند نباشد اما روبرو شدن با حقیقت اولین قدم در جهت تغییراست .

به این سوالات با توجه به امتیازات زیر پاسخ دهید و در آخر امتیازات را با هم جمع کنید.

بار ها و بارها ۰ امتیاز اغلب ۴ امتیاز گاه به گاه ۸ امتیاز بندرت ۱۰ امتیاز

ادامه را بخوانید

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 16:10 توسط محمدرضا| |

خيال دلكش پرواز در طراوت ابر



به خواب مي ماند.


پرنده در قفس خويش



خواب مي بيند.


پرنده در قفس خويش


به رنگ و روغن تصوير باغ مي نگرد .


پرنده مي داند


كه باد بي نفس است


و باغ تصويري است .


پرنده در قفس خويش



خواب مي بيند .



هوشنگ ابتهاج 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 20:33 توسط محمدرضا| |

چرا نمي گويند كه آن كشيده سر از شرق -

آن بلند اندام سياه جامه به تن،

دلبرِ دلير ز شاهراه كدامين ديار مي آيد

و نور صبح طراوت بر اين شب تاريك چه وقت مي تابد؟

در انتظار اميدم،

در انتظار اميد طلوع پاك فلق راچه وقت

آيا من به چشمِ غوطه ورم در سرشك خواهم ديد؟


از حميد مصدق 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 20:31 توسط محمدرضا| |

کاش تو چایی بودی و من قندون، من خودمو فدات می کردم تا تو تلخی زندگی رو احساس نکنی.

-----------------------------

در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم / حقیقت شب بود ترسیدم و برگشتم!

-----------------------------

شرط دل دادن ٬ دل گرفتنه وگرنه یکی بی دل میشه و یکی دو دل !

زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند ، زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد ، یکی بدبختی مطلق معنی کرد ، یکی درد درمان ناپذیرش خواند ، و سرانجام یکی رسید و گفت : زندگی به تنهایی ناقص است تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود . (احمد شاملو)
 

(ادامه را بخوانید)


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:4 توسط محمدرضا| |

رو به قبله مینشینم خسته با حال عجیبی

از ته دل مینویسم ، یاری ام کن ای خدای مهربان ، بی تو من تنها ترینم . . .

.

.

.

گل فرستادم ، تو بو کن ، اگر رفتم تو با گل گفتگو کن

اگر مردم فدای تار مویت ، اگر ماندم ، که باز آیم به سویت . . .

بقیه در ادامه.......... 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:1 توسط محمدرضا| |

عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو
یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات داره حکم دارو !
 

رفیق مثل کفش میمونه ، رفاقت مثل جاده !
خیلی سخته وسط جاده بفهمی پا برهنه ای

بقیه در ادامه مطلب.........


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:عشق,عاشقانه,ساعت 14:52 توسط محمدرضا| |

قلبم آسمون میشه به شوق خوابیدن ستاره ی وجودت ، کاش از میون همه ی ستاره ها سهیل نشی .

ای غزل ترین ترانه ، اگر تو نباشی من هم برای همیشه مانند ستاره ای کوچک ناگهان از نظرها محو خواهم شد ، پس بمان تا بمانم .
 

بقیه در ادامه............... 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:جمله,ساعت 20:29 توسط محمدرضا| |

پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد ، هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش .

 

انتهای آسمانم قلب توست*مهربان،این آسمان ازآن توست
آسمانم هدیه ای ازسوی من* تابدانی قلب من هم یاد توست

 

بقیه هم در ادامه مطلب بخوانید............

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:اس ام اس,ساعت 19:57 توسط محمدرضا| |

                                                                     گفتمش دل میخری ؟
                                                                         

                                                                         پرسید چند؟ 

                                                                گفتمش دل مال تو تنها بخند 

                                                               خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود 
                                                             

                                                                تا به خود باز امدم او رفته بود

                                                              دل زدستش روی خاک افتاده بود 
                                                             

                                                              جای پایش روی دل جا مانده بود 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 19:47 توسط محمدرضا| |

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
 تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو 

 

نوشته شده در برچسب:شعر,ساعت 19:46 توسط محمدرضا| |

 تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

نوشته شده در برچسب:,ساعت 19:41 توسط محمدرضا| |

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید............

بقیه در ادامه. 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 12:15 توسط محمدرضا| |

 درست یک سال پیش بود که با هم آشنا
شدند فرزاد و فرانک ترم آخر دانشگاه بودند که فرزاد به فرانک پیشنهاد
ازدواج داد فرانک با اینکه او را به خوبی میشناخت اما مثل همیشه در کارش
تامل کرد و از فرزاد به مدت یک هفته فرصت خواست تا به او فکر کند فرزاد هم
با علاقه ای که با او داشت این فرصت را به او داد اما خدا می داند که این
یک.. هفته را چگونه سر کرد همه ی هم و غمش فرانک بود خلاصه یک هفته سپری
شد

بقیه در ادامه مطلب.........


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:6 توسط محمدرضا| |

۱ – عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست. جملات زیر را مقایسه کنید:
- ( من) دوستت دارم
- ( من) برات می میرم
- (برای من) هیچکس مثل تو نمیشه
- ( من ) همیشه به فکر توام
-( من) را فراموش نکن
- ( من ) از تو رنجیدم
در حالیکه در عشق، توجه به حالتها و لذتهای خود نیست. و خواست و شرایط معشوق جایگزین خودخواهی فرد می شود.....ادامه مطلب رابخوانید............

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:3 توسط محمدرضا| |

     ازدواج با همسر قبلی برادرم

- امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .

 ۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و …

بقیه در ادامه..... 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:1 توسط محمدرضا| |

وقتي سر كلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود كه كنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشي” صدا مي كرد .
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي كردم كه عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميكرد .
آخر كلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشكرم”.

ميخوام بهش بگم ، ميخوام كه بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي كرد. دوستش قلبش رو شكسته بود. از من خواست كه برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينكار رو كردم. وقتي كنارش رو كاناپه نشسته بودم. تمام فكرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميكردم كه عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت ديدن فيلم و خوردن ۳ بسته چيپس ، خواست بره كه بخوابه ، به من نگاه كرد و گفت :”متشكرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد” .
من با كسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم كه اگه زماني هيچكدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، كنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون كريستالش بود. آرزو مي كردم كه عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فكر نمي كرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :”متشكرم ، شب خيلي خوبي داشتيم ” .
يه روز گذشت ، سپس يك هفته ، يك سال … قبل از اينكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي كردم كه درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدركش رو بگيره. ميخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي كرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينكه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و كلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشكرم.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام كه بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميكنه ، من ديدم كه “بله” رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج كرد. من ميخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فكر نمي كرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينكه بره رو به من كرد و گفت ” تو اومدي ؟ متشكرم”
سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميكنم كه دختري كه من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه،دختري كه در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست كه اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو ميكردم كه عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم كه بدونه كه نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتي ام … نمي‌دونم … هميشه آرزو داشتم كه به من بگه دوستم داره. ….
اي كاش اين كار رو كرده بودم 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 15:0 توسط محمدرضا| |

                         تلخ و شيرين

اين يکي از داستان هاي عشقي، تلخ و شيرين است پسري به نام دارا در يکي از روستاهاي کوچک زندگي مي کرد.او18 سال داشت و بسيار زيبا بود.او قلبي رئوف و مهربان داشت.دارا در يکي از روزههاي پائيزي که که در مقابل خانه ي شان نشسته بود و براي زندگي آينده خود برنامه ريزي ميکرد،چشمش به دختري رعناافتاد.آن دختر اهل آن روستا نبود.دخترک بسيار زيبا بود.نام آن دختر سارا بود.هر دوي آنها ...  

بقیه در ادامه............. 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:داستان,ساعت 14:52 توسط محمدرضا| |

نویسنده: مگ
شما را به زندگی من آمد خیلی سریع
تعجب دلپذیر زرق و برق دار،
امیدوار شما نمی تلنگر به من بدهد،
سپس، یک دوستی زیبا بوجود می آیند.
پیوند ما خیلی قوی بود،
این نمی تواند کمک کند، اما تبدیل به عشق،
ما تعجب اگر رفتن بیشتر اشتباه بود،
 اما ما متناسب با هر یک از دیگر مانند دستکش.

دقیقا همین حس رو می شود به طوری که نزدیکی،
به احساس ما اما یک
گاهی اوقات عشق ما این است که ارزش یک قطره اشک،
کسانی که اشک شوق می کنه، من مطمئن هستم که بیشتر به

واقعا دوست دارم، عزیزم من است،
اشتیاق یکدیگر لبها،
شما خانم جوان زیبا من،
من آن را می دانم که ما با تو دست من بر باسن خود را می رقصند.

نوشته شده در برچسب:,ساعت 14:14 توسط محمدرضا| |

نویسنده: کلینتون Followell
هر بار که ما را در آغوش،
من که دور محل
هنگامی که ما دست در دست هم برای قدم زدن.
من، هرگز هرگز زمین هستم.

هر گاه من به چشمان شما نگاه کنید،
من شروع به دریافت پروانه،
سپس قلب من پرش به ضرب و شتم،
و لب عاشقانه ملاقات.

تو همیشه در ذهن من،
چهره شما همه آن را می توانید پیدا کنید.
من در مورد شما فکر می کنم هر روز
و می دانم که آن کار به نحوی، برخی از راه.

برخی می گویند ما گنگ و احمقانه
بعضی ها می گویند که ما باید انجام دهیم همانطور که می خواستیم
اما قلب من همیشه می تواند انجام دهد
آیا به شما بگویم که من همیشه عاشقت خواهم بود. 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 14:7 توسط محمدرضا| |


Power By: LoxBlog.Com